بلاگ امشب !
اولين
زندگي من ... زندگي اي كه به تنهايي ساخته ميشود...
پنج شنبه 7 مهر 1390برچسب:, ساعت 1:59 | پرين

 


خب شناخته شده ام ديگه! به دليل اينكه بلاگ بدنم كم شده بوود... بلاگ جديد برا خووندن پيدا كردم!


وقتي درباره وبشو خووندم باهاش همزاد پنداري  كردمو شد جزو بلاگهاي مورد علاقه ام!


البته هنوز پست هاشو خووب نخووندم ولي خوشم اوومده ديگه، حرفيه؟

 

 



نظرات شما عزیزان:

سحری
ساعت5:14---7 مهر 1390
ای وای من اگه 4تا پست بیشتر میخوندم تو وبش فزدا باید می رفتم افسردگیمو درست میکردم.

نمیدونم شاید مغزم متلاشی میشد از فکر کردن.

برا اولین بار اراده کردمو بستمش
------------------------------------------------------------------- پاسخ: آره منم همون پستهاي صفحه اولشو خووندم ، خيلي دپ شدم، كلا باورم نميشد يكي اينقدر افسرده! اسمش بازنده، نظرات رو نوشته بووود، دلتنگ؟ ، كلا خيلي خيلي خيلي روحيه رو خودش از خودش گرفته، نميدونم، حالا بعدا دقيقتر ميخوونم ، بايد بفهمم چرا انقدر افسرده است! اخر اين كنجكاوي كار دستم ميده:) هه! فقط چندبار مفهموم يابيه اينو ميكردم كه : تا وقتي تكليفم روشن نشه! مينويسم... يعني روشن شد نمينويسم... خب اگه ميگفت تا تكليفم روشن بشه مينويسم بار مثبت داشت، حتي توو اين قسمتم بار منفي به كار برده بوود... خيلي عجيبه....واي سيگار تازه! سيگار كلا كله روحيه رو همينطوريش ميگيره حالا يه آدمه دپ هم سيگار.. ميشه دپ در دپ!


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





درباره وبلاگ


پرين ( Perin ) هستم. 22 سالمه. ساكن تهرانم. نرم افزار كامپيوتر خوندمو تازه فارغ التحصيل شدم. تصميم به ازدواج داشتم ولي به هزاران دليل كه درست و غلطشو نمي دونم، ازدواجم سر نگرفت! خانواده ي مذهبي ندارم و تا سال اول دبيرستان، بي حجاب بوودمو از اينكه ديگران از ظاهرم و اندامم تعريف مي كردند شاد بوودمو روز به روز بيشتر بي حجاب مي شدم. ساله پيش دانشگاهيم، از لحاظ پوشش تغيير رويه اساسي دادم و در ذهنم تعارضاتي پيش اوومد كه منو واداشت به اينكه بدونم من كيم؟ باورهام چيه؟ باور درست كدومه ؟ به همين دليل قم رو براي گذروندن دوران دانشجويي انتخاب كردم ( شهري ديده بودم كه ميتونم از لحاظ مذهبي به اطلاعات كافي برسم) اما مشكلات فراوووني برام پيش اوومد و كمتر تونستم بهره برداري كنم ولي اين تعارضات هنوز هستو من به دنبال حلش هستم! البته بگم ، ذهن به شدت پرسشگر و كنجكاوي دارم و علاوه بر اوون مسائل رو ساده قبول نمي كنم، همين باعث شده كه هميشه بگم «نمي دونم!» و به دنبال اوون تلاش كنم براي دونستن! پس دفتر خاطراتي تهيه كردمو از افكارم از خاطراتم از درددل هام درش نوشتمو به زندگيم دقيق شدم ، تا هم خودم رو خدا رو راه و رسم زندگي رو ! پيدا كنم و هم خاطراتم و روند زندگيم رو ثبت داشته باشم، تا هميشه به يادم بمونه ! دفترم هميشه مخفي بوود و از اين كه خوونده نميشد خسته شدم و تصميم گرفتم به بلاگ تبديلش كنم.
آرشيو وبلاگ



ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید